زهره گلیزهره گلی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

یکی یه دونه زهره دردونه

دلبری های 8 ماهگی

سلام، این روزا فکرم چندین جا کار می کنه، چند روز دیگه امتحانام شروع میشه هنوز درست درس نخوندم، مقاله م مونده و کلی کار داره، یکی از دوستانم  مریضه و ناراحتشم(لطفا براش دعا کنین)، هنوز برا امتحانام کسی رو پیدا نکردم از زهره مراقبت کنه، باید پست 8 ماهگی رو یه هفته زودتر بنویسم .... اما خب چه میشه کرد زندگیه و هوار تا بالا و پایین! وجود زهره خانومو عشق است! وای خدا واقعا تازه پی بردم این که بابام به نوه هاش میگه "رفع خستگی" یعنی چی!   شکلک نوشت: تو یه دست ضحی یه دست هم زهره!!! هزار تا دل مشغولی هم که داشته باشی یه لبخند فرزند دلبند، یه ذوق کردنش، یه حرکت جدیدش، یه نگاه مهربونش خستگ...
31 ارديبهشت 1392

همین نزدیکی ها....

دلم تنگ میشه! دلم تنگ میشه برای این روزهایی که با یه مامان گفتنت دلم غش میره، برای این روزهایی که لحظه به لحظه ش از حضور تو رنگ گرفته، برای این روزها که تا صدات می کنم حالا به زهره، دخترم،بچه،جیگر و.... سریع بهم رو می کنی و با لبخند قشنگت  دلخستگی هام رو می شوری!  د لم هر روزت را می خواهد، شاد می خواهد، نزدیک می خواهد، سرشار از بوی خدا می   خواهد، با قلب آرام می خواهد...   سرت را بر پایم بگذار یا روی سینه ام آرام بخواب، آرام اما لبریز، لبریز از مهرم، که پاره ی تنم هستی، بخشی از وجودم،  باش و مایه و بودن باش،   سرلوحه ات را در زندگی این ها قرار بده: ببخش و ...
18 ارديبهشت 1392

آسمانی من!

تقدیم به بهترین عالم  می خواهم از تو بنویسم؛ نمی دانم چطور شروع کنم قصه ی زیبای با تو بودن را، از مهربانی هات بنویسم یا از گذشت هات، از دلنگرانی هات برای من یا از محبت هات،از نخوابیدن هات به پای من یا از خستگیهات برایم، نه این ها همه کم است باید از وجودت بنویسم، از خودِ خودِ تو! از وجودی همیشه سرشار از محبت، از دلی همواره نگران، از نگاهی که امید زیستنمان بوده، از دستانی که بی منت نوازشگر سرمان،( یادم نمی رود روزی را که بعد از مدتی دوری دیدمت و متوجه دستان کمی چروکیده ات شدم و چقدر برایم سخت بود دیدنشان.) و یا از صدایی که خوش ترین نغمه ی زندگیم بوده و هست! مادر هرگز از یاد نخواهم برد جان فشانی ای ...
11 ارديبهشت 1392

آتلیه مامان 7 ماهگی

به دخترم: 8 ماه از با تو بودن گذشت، 8 ماه با خاطرات خوب و بد گذشت، اما با بودن تو خیلی خیلی خوش گذشت. خدا رو شاکرم که گلی به قشنگی تو بهم داده و نعمت بزرگی به اسم مادر بودن رو نصیبم نموده،  دخترم، مهربانم! طنین صدایت وقتی که می گویی "ماما" نغمه دلنشینی است که روحم را تازگی دوباره می بخشد ، دخترم، میوه ی دلم! خواستار آن روز که نه ،روز هایی ام که تو را مایه ی سربلندی امام عصر( عج الله تعالی فرجه شریف) ببینم. بدان که رضایت من به عنوان مادر از توی فرزند با خدا بودنت و به یاد خدا بودنت است. لحظه لحظه ی عمرت آغشته به عطر وجود خدا باد! " غم نبینی عمرم! " خوشگل من! این روسری مال بچگیای منه! ...
4 ارديبهشت 1392
1